- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
السلام ای گـلـبن بـسـتان زین العـابدین نـوربخـش عـالـم هـستی امام پنـجـمـین ای گل باغ ولایت نجـل خـتم المرسلین جان زهـرا هـسـتی مولا امیرالمـومنین عالم عـلم النـبـیـین، طـیّـبی و طاهـری هفـتمین معـصوم این عـالـم امام باقری ای که هستی زینت خاک گـلستان بقیع در میان خاکیان وعرشیان قدرت رفیع زینت شهـر مـدینه خاک قـبر و تربتت سوخـته قـلب تمام شیـعـیان از غـربتت بـودهای همراه بـابـای غـریـبت کـربـلا دیـدهای پـرپـر ز جـور اشـقـیـا آلالـهها اربـاً اربا پیـکـر در خون اکـبر دیدهای حـنجـر ببـریدۀ گـلگـون اصغـر دیدهای صحنههای غم فزا را کردهای مولا نگاه دیدی آمد شمر کین گستر بسوی قـتلگاه دیـدهای دشمن زده آتش تـمام خـیـمهها دیـدهای سرهای ببریده به روی نیزهها دیدهای اهـل حـرم را ظـالـمانه میزدند سیلی و کعـب نی و با تـازیانه میزدند دیدهای بر روی طفلان جوهر نیلی زدند عمهها و کودکان را از ستم سیلی زدند دیدهای بر زخم عمه دشمن دین زد نمک بر اسیران ستـمدیـده ز کـینه زد کـتک چشم گریان قلب سوزان دیدهای شام بلا رأس سالار شهیدان را تو در تشت طلا دیدهای بـزم شـراب و آن یـزید بیحـیا میزد از کینه به لبهای حسین چوب جفا ظلم دشمن را نگر از زهر آغشته به زین جان تو گـشـته فـدا در راه قـرآن مـبین من(رضایم) ریزهخوار خوان احسان شما در تـمام طـول عمرم بوده مهـمان شما
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
زمین و آسمان ای شیعه در حزن و غم است امشب همه اوضاع عالم زین مصیبت درهم است امشب یتیم و نوحه گر گردید اکنون حضرت صادق به بر او را ز مرگ باب، زانوی غم است امشب
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
چـگـونه او جـگـر تـفـتـه روبراه کند تــــوانِ آه نـــدارد کـــه آه آه کـــنـــد نشد که راه رود مثلِ مادرش شده بود نشد که خـیزد و دیـوار تکـیهگـاه کند نشسته است جوانش به بستر مرگش خـدا کـنـد که نـنـالـد فـقـط نگـاه کـنـد چه داشت زهر که جسمش چنین تورم کرد که دست و پا زدنش را چه جانکاه کند هنوز غرقِ جراحات شام و کرببلاست بگو که رویِ پـدر را به قـتـلگـاه کند برای او همهاش روضه است وقتی که نظـر به آب کـند یا نظـر به مـاه کـند به چنگِ پیرزنی سنگ بود و او میگفت: خـدا کـنـد نـزنـد یـا که اشـتـبـاه کـنـد
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
بـاقـرم؛ از هـمه اغـیـار جـفـا میبـینم دهـر را، خـالی از آثـار وفـا میبـیـنم در دلم ذرهای از جور و جفا باکی نیست من که از کـودکـیـم درد و بلا میبینم
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
در میان خیمه میدیدم عطش بالا گرفت دیدم آنجا دست بر شمشیرخود سقا گرفت نالههای طفل ششماهه شنیدم در حرم دیـده آنجا تا سکـیـنه دامن بـابـا گرفت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
غــم داری و آرامـش خـاطـر نـداری دور و برت یک خادم حاضر نداری آخـر چرا کـنجِ بقـیعِ سـوت و کورت گریه کن و سینهزن و ذاکر نداری؟! خیلی غـریبی! ذاکر و شاعر بماند... حـتی کـنـار قـبـر خود عـابـر نـداری
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
در مـزارت نـفـسِ ثـانـیـههـا میگـیرد باد، دَم میدهـد و مـرثـیـه پـا میگیرد زائـرت پنـجـره فـولاد نـدارد به بـغـل ولـی از آجـرِ دیـوار، شـفـا مـیگـیـرد گنبدی نیست، ولی خاکِ تو تحتُالقُبّهست هر کجا ذکـر بـگـیـریم، دعـا میگیرد در حرم؛ پشت حصاری که صدا زندانیست هـایهـایـم یـقـۀ بـغـض مـرا میگـیرد حرمت آنقدَر از روضۀ مسکوت پُر است آستین در دهن؛ از گریه؛ صدا میگیرد ابرِ موقـوفـۀ بـارانِ حـسـیـنـیّـۀ توست هر کسی روضه به صحرای منا میگیرد کـفـتـرِ نـامـه بـر روی مــزارت ذکــرِ هر که دارد هوس کـربوبلا میگیرد در مـفـاتـیـحِ حـرم راوی عـاشـورایی زائر از دست تو «ششگوشهنما» میگیرد اشک، تا میخورَد از مقتلِ چشمت به زمین میشـود هـمسـفـرِ ابـر، هـوا میگـیرد دفـتر خاطرۀ کودکی توست «لهـوف» کربلا در غمِ یک روزِ تو جا میگیرد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
آن که بر چشمان ما پیراهنی گل فام داد ذرّه تا خورشید گردد شبنمی انعـام داد اشک را از بـادۀ سـاقـی کـوثـر آفـریـد در ضیافت خانهاش هر دیدهای را جام داد تا که دست موجها بر دامن ساحل رسد بر دل هر عـاشـقـی دریـای نا آرام داد شام را با آل حـیدر کعـبه مسـتور کرد روز را بر گرد آن ها جامۀ احـرام داد هرکسی پیغـمبری میکرد در آل عـلی همچو خـتم الانبـیا او را محـمد نام داد مثل خورشیدی که دیروز از همین مشرق دمید پنجمین پیغـمبری که بعد پیغـمبر رسید نام زیبایش محمد بود و سیـمایش علی قابی از پیغمبر و تصویر زیبایش علی نامه مکتوبی از اوصاف جنّت روی او خط و خالش احمد و زلف چلیپایش علی ساحل از پیغامهای او پُر از دُرّ و صدف موج الطاف پیمبر بود و دریایش عـلی چشم او بسم الله است و خال او چون نقطهاش خوشنویسی خداوند است و امضایش علی پلـکهایش پـردۀ گـنجـینة الاسرار بود چشم او قاب رسول و حـیدر کرار بود مثل خورشیدی که روشن میکند اشراق را میشکـافـد نـور عـلمش سـینه آفـاق را هر ستاره یک شرار از شعلههای علم اوست با رصد قلب منجم میکـشد احـراق را نـردبـانی تا فـلک باید که باشد بنگـریم خاک پایش شکل داده قامت این طاق را بین گلشن گم شود عطری که هر گل داشته در صفاتش گم کنم سر رشته مصداق را اشتـیاق مهر او ناچیز را خورشید کرد آسـمان بر سرگرفت آن ذرۀ مشتاق را هرکسی یک قطره از او خواست باران میبرد مور از درگاه او تخت سلـیمان میبرد قـال بـاقـرهای او تحـکـیم قـرآن حکـیم قال باقـرهای او یعنی صراط المستقـیم آفرینش طفل شش روز است پیش لطف او چشم او شرحی است بر آیات احسان قدیم قبل ازآنی که بگویی حاجتت را میدهد نشنود آوای سائلهای خود را این کریم احتیاجی نیست بر سوسوی شمعی در بقیع ماه و خورشیدند وقتی که چراغ این حریم جبرئیل اینجا تمام افتخارش نوکریست هر ملک ترفیع گیرد میشود اینجا ندیم بسکه بر خاک مزارش ریخت خون از چشم تر سنگ قبرش را تراشیدند گویا از جگر شرح جمع عشق را از اشک دامانش بپرس این حکایت را زچشمان گلستانش بپرس دانه دانه یاد یاران قطره قطره اشک ریخت ذکر هر مرثیه از تسبیح مژگانش بپرس هر چه زینب دید او هم دید در دشت بلا ما رایت الا جمیلا را ز چشمانش بپرس پیکری از شانۀ شمشیرها چون زلف شد مو به مو این قصه از زلف پریشانش بپرس دشتی از نا محرمان و دخترانی بیپناه هتک حرمت را از آن چاک گریبانش بپرس هر چه میپرسی مپرس از کوچه و بازار شام یک سحر تا شام ناموس خدا در ازدحام
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
اى ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنهزن وى ز ماه روى زیبا مهر را رونق شکن همچو من هر کس رخ و قد تو بیند تا ابد فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمن گر خرامى صبحدم در طرف باغ اى گل عذار غنچه از شرم دهانت هیچ نگشاید دهن اى تو شمع انجمن از فرط حُسن و دلبرى هر کجا دارند خـوبان دو عـالم انجـمن نسبت حُسن تو با یوسف نشاید داد از آنک صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقن چشم جادویت نموده شرح بابل مختصر بوى گیسویت شکسته رونق مشک ختن کى توانم کرد وصف و چون توانم داد شرح ز آنچه عشقت میکند اى نازنین با جان من بس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگر با خیال قد رعـنایت کنم مـوزون سخن در مـدیـح صـادر اول امـام پـنـجـمـیـن کش بود مدّاح ذات ذوالجـلال ذوالـمنن شبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جان مخزن عـلم النـبیـّین کاشف سرّ و عـلن حـضرت باقـر ضیـاى دیـده خـیر النسا حـامى شـرع رسـول الله هـوادار سـنن جلّ اجلاله تـوانایى که گر خـواهد کنى روز، شب، خورشید، مه، افلاک، غبرا، مرد و زن دى به یک ایماى او گردد بهار و خار، گل بلبل و قمرى شوند از امر او زاغ و زغن بى ولاى آن گل گـلزار دین نبـود، اگر لاله خیزد در چمن یا سبزه روید از دمن کوى او چون خانه حق قـبله اهل یقـین اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محن هم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین هم به عیسى گفت: کلّم هم به موسى گفت: لن من چه گویم وصف ذاتش جز که عجز آرم به پیش دُرّ دریاى حـقـیقت را که میداند ثمن؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
شیعه از انفاسِ قـدسیات سعادت یافته بهـرِ خدمت در محافـلها لـیاقت یافـته عـلم را معنا و مفهـومی فراتر دادهای عـالـِم دیـنِ خـدا از تو شـرافـت یـافـته ای شکافنده! بیا و قلبها را ده شکاف با نـگـاهِ تو دلِ مـا اوج و عـزّت یافـته زیرِ دستانِ تو صادق قد و قامت راست کرد جعفر از الطافِ تو لفـظِ صداقت یافته باقـرِ عـلـمِ نبی ای خـضرِ راه تشنگان هر که در پـای شما باشد هـدایت یافته ای تداوم بخشِ عاشـورا امامِ قهـرمان کـربـلا با خـون جـدّ تـو قـداست یافـته بعـدِ بـابـایت امـامِ سـاجـدین دادی بـقـا روضههای نـیـنوا از تو روایت یافـته راستی هم بازی دختِ سه ساله بودهای؟ ماجرای این سه ساله از چه غربت یافته؟ روضهخوانی کن تو از شامِ بلا تا جان دهم شیعه از انفاسِ قـدسیات سعادت یافته
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
وقتی که زهرِ کینه ز زین تا جگر رسید انگار قـصّۀ غم عـمرش به سر رسید از سـوز زهـر نـالـۀ جانکـاه میکشید از فـرط تـشـنگـی چِـقَـدَر آه میکـشید او سروِ دانشیست که قدش خمیده است خود را به کنج حجره به زحمت، کشیده است پـروانـهای که پـر زدنش فـرق میکند شمعی که شکل سوختنش فرق میکند حـالا به یـاد خـاطـرهها گـریه میکـند بـا یـاد داغ کـرب و بـلا گـریه میکند او امـتـداد غُـصّـۀ فـردای کـربـلاست همنـالـۀ سه سالۀ صحـرای کـربلاست دریای غیرت و غضبش پر تلاطم است بـیـن تـمـام قـافـلـه او مــرد دوّم اسـت او آشـنای هق هق اشک شـبانـههاست زخـمیِّ دست سلـسله و تازیـانههاست طـفـل آمـده ولی چِقَدَر پیـر گـشته بود بیجان و خسته از غل و زنجیر گشته بود با آبـلـه ز پـای خـودش کـار میکـشید مـثـل رقـیّـه از کـف پا خـار میکـشید انگار زهـر تازهتری از جگـر گذشت تا غصههای بیحد شام از نظر گذشت او دیـده با چه سـخـتی و آزار بردهاند نـامـوس شـاه را، سـر بـازار بـردهاند او دیـده رقص مـسـتی بـزم شراب را او دیـده خـیــزران و لـب آفــتــاب را با یاد صحنهای، جگرش پاره پاره شد حرف کـنیز شد، به سکـینه اشاره شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
شروع زندگیاش طعم قتل و غارت داشت هـزار خاطـره از تلـخی اسارت داشت تنـور داغ دلـش را کـسی نـمیفـهـمـید اگر چه مجلس درسش بسی حرارت داشت به حکم صبر و تقیه خموش و ساکت بود ولی به جای خودش جرأت و جسارت داشت هم از غـریبه هم از آشنا دلـش پُـر بود همیشه شکوه از این شیوۀ صدارت داشت برای گـفـتن یک یا حـسین در ذهـنـش هزار و نهصد و پنجاه و یک عبارت داشت به وقت دیدن تیر و کمان دلش میریخت اگر چه در زدن طعمهاش مهارت داشت به یاد یک سـفـر اربـعـیـن کـودکیاش همیشه مرغ دلش حسرت زیارت داشت
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
من خـسـتگیها دیـدم و دل بیقراری انـدوه دیـدم بـا هــزاران زخـم کـاری مـن دیـدهام دلــواپـسـی و سـوگـواری هم اشک جاری دیدهام هم خون جاری من آن چه را دیدم ندیـده هیچ چـشمی کـار، اراذل را بـدون هـیــچ شـرمـی من تشنگی در خـیمهها را خوب دیدم من خـسـتگـی بـچـهها را خـوب دیـدم تصویر درد کـوچـهها را خـوب دیدم من حـملـههای پنـجـهها را خوب دیدم دیـدم که طـفـلان حرم هر سو دوانـند پـای برهـنه؛ زخـمی و سـیـنه زنـانـند در یک عبا یک پیکر صد چاک دیدم یک نوجوان را غرق خون و خاک دیدم شش ماهه طفـلی رفته تا افـلاک دیدم سـرهـا بـه دسـت مـردم نـاپـاک دیـدم با چـشم خود دیـدم هـزاران داغ تـازه نعـل نـوی اسـبـان و تـشـیـیـع جـنـازه تنگ غروب و کل صحرا لاله گون بود چـشم تـمام آسـمانها غـرق خون بود مرکب رسید و زین و پشتش واژگون بود من هر چه گویم باز هم از آن فزون بود نـاگـاه غــرّیـد آســمـان انـگــار آنـجـا بـیـن اراذل بـر سَـرِ، سَـر بـود دعـوا دیدم یکی با چکمه در گودال میرفت با بدترین شکل و چه بد احوال میرفت با قصد ذبح صید خونین بال میرفت دیدم که عـمه زینـبم از حـال میرفت در پیـش نـامـوس خـدا سر را بریـدند در پیش چشمانش محاسن را کـشیدند من نـیم روزی غـرق آه و نـالـه دیـدم گـلبرگها را پُر ز اشک و ژاله دیدم یـاس سـپـیـد امـا بـه زیـر هـالـه دیـدم من یک سه ساله با غمی صد ساله دیدم دیدم که دق کرد عمهام در کنج ویران پیـچـیـده آه و نـالـهام در کـنـج ویـران من چـشـمهـایـی که نـمـیدیـدنـد دیـدم آن بـیحـیـاهـایـی که خـنـدیـدنـد دیـدم گـهـواره را از خـیـمه دزدیـدنـد دیـدم من سنـگهـایی را که بـا ریـدند دیـدم آن سنگها یا بر سر عـمه نـشـسـتـند یا آن که پیـشـانی جـدم را شـکـسـتـند
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
پیر شد هر لحظه پای روضهها، مثل پدر در نیاورد از تنش رختِ عزا، مثل پدر خشک میشد حنجرش، میسوخت، تا میدید که طفلِ تشنه، شیرخواره هر کجا، مثل پدر
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
از غــمِ دلــم خـــدا خـــبــر داره اگـه مـن آه بِـکـــشـــم اثــر داره از چهـار سالگی درد و غم دیدم تو یهروز قـدّ یه عُـمر سِـتَم دیدم دلـخـوشیهام یـهـو نـاپـدیـد شدن عـموهام جلـو چـشام شهـید شدن راویِ مُــصـیـبـتـای بــاز شـدیـم اسیـره یه مُشت یـتـیـمنواز شدیم! به دلای زخمیمون چنگ میزدن صورتامونو با خون رنگ میزدن هـمـه قـافـلـهمـون خـسـتـه بـودن پـر و بال ما رو بشـکـسـته بودن پـدرم حـضـرت زیـن الـعـابـدیـن لـیتَ لـمَ تَـلِـدنی گـفـت برا هـمین
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
غمگین زمین، گرفته زمان، تیرهگون هواست امروز روز گریه و امشب شب عزاست تا خوشههای بغـض، گـل گریه میدهند از تنـگـنـای سـیـنۀ مـا نـالـهها رهـاست در سوگ آفـتـاب مـدیـنـه، به سـوز و آه با صاحبالـزمان دل ما نیـز هـمنواست داغیسـت سـیـنـهسـوز غـم بـاقـرالعـلوم گر خون بگریَد از غم او آسمان رواست هم وارث تـمـامی اوصاف حـیـدر است هـم مخـزن تـمـامی اسرار مصـطـفاست ذکرش امـیـدبـخـش دلِ هـرچـه نـا امـیـد نامـش شـفـادهـنـدۀ هـر درد بـیدواسـت ای روح آسـمـانی از این داغ جـانگـداز فـریاد خاک امشب تا عـرش کـبـریاست سوزی که قطره قطره تو را آب کرد و سوخت این زهر نیست بلکه همان داغ کربلاست ای جـان مـا فـدای غــم غـربـت بــقــیـع قبرت بقیع نیست که در سینههای ماست امشب هـزار پنـجـره دل گریه میکـنـیم با غـربت بـقـیـع، دل شـیـعـه آشـنـاسـت شمعی به روی تربت پاک تو نیست... آه اینجا مگر نه این که مـزار امام ماست تنها نـه از غـم تو مـدیـنـه عـزا گـرفـت در بارگاه قدس کـنون محـشری بهپاست امشب «خروش»! آن نفس حق که تا سحر دریای گریه را به خروش آورد کجاست؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
ای نــام تـو قــرارِ دلِ بــیــقــرارهــا حـرف تو مـانـدگـارتـرین یـادگـارهـا درک بشر به فـهـم مسـائل نمیرسید از عـلـم تو شـکـسـته تـمام حصارها تعـبـیرهای ناب تو راه عـبور ماست ای مـعــتـبـرتـر از هـمـۀ اعـتـبـارها بنیان مذهب از نفست جان گرفته است هر جـمـلـهات مـعـلـم بـنـیـانـگـذارها سـیل فـرشتـگـان خـدا پـای درس تو شـاگـردیات بـزرگـتـرین افـتخـارها از هر طرف به مادر سادات میرسی مــحــوِ ســلالـۀ تـو تــمــام تـبــارهـا ای سـومـیـن امـام سـتـمـدیـدۀ بـقــیـع قـربان خاک قـبـر تو سـنگ مـزارها از کوچههای شام تو هم شکوهای بکن ای بـازمــانــدۀ سـفــرِ نـی ســوارهـا اصلا خودت بگـو چقدَر بین ازدحام خوردهست بر سرت لگد نیـزه دارها بیشک تو هم مـیان بیـابان دویـدهای مـثـل رقـیه رفـته به پـای تـو خـارها با آنکـه تو مـراقـب او بـودهای، ولی از دستهای زجر، کتک خورده بارها ای وای از آن دمی که به دست حرامیان از گوشها کـشیده شـود گـوشـوارها
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
با چـشمهـای پُـر آب قحـطی آب دیـدم من دشت کربلا را همچون سراب دیدم مانند یک کـبـوتـر من را اسیـر کـردند بر بـال کـوچـک خود رد طـنـاب دیـدم هر شب شبیه شمعی بیتاب گریه کردم پروانه سوخت ازبس آتش بخواب دیدم آتش گـرفت خـیـمه آتـش گـرفـت دامـن آتش گـرفت معجـر من اضطراب دیدم هفتاد و دو ستاره یک ماه و مشک پاره خــورشـیـد کـربـلا را در آفـتـاب دیـدم هر صبح و شام جانم آمد به لب که در شام زخــم زبـان شـنـیـدم بـزم شـراب دیـدم دلخستهام از این دهر آسودهام کن ای زهر من میروم از این شهر، خیلی عذاب دیدم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
سـتـم روزگـار یـادش هـست غـم لـیل و نهـار یادش هست دیـدۀ اشـکـبـار یـادش هـست آنهـمه قـلب زار یادش هست روضۀ بیشـمار یادش هست نیـمـهجان بیـن بـسـتـر افـتاده باز تب کـرده مضطـر افـتاده بـه لـبـش ذکـر مـادر افـتــاده یـاد یـک جـای دیگـر افـتـاده چـادر پُر غـبـار یادش هست زهـر کرده اثـر به اعضایش ناتوان دست و بیرمق پایش تـرک افـتـاده است لبهـایش العـطش العـطش شـد آوایـش لب زخـمیّ یـار یـادش هست پیـر بود و خـمـیده قامت بود خـانهاش کل سال هـیأت بـود به تنش ردی از جسارت بود قـاتـلـش روضۀ اسـارت بـود لحـظههای فرار یادش هست سالهـا قـلب بیقـراری داشت گـلهها از شتر سواری داشت با رقیه چه روزگاری داشت با غمش آه و گریه زاری داشت آبـله بود و خار یـادش هست هـمۀ عـمـر خود پریشان بود یاد جـدّش همیشه گـریان بود آی مردم حسین عـطشان بود آبـروی قـبـیـلـه عـریـان بـود یک تن و ده سوار یادش هست عـمههـایش چـقـدر تـرسـیدند کـوچـههای شـلـوغ را دیـدند مـستهـا آمـدنـد رقـصـیـدنـد به سر روی نـیـزه خـنـدیـدند زینب بیقـرار یـادش هـسـت
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
بیابان بود و صحرا بود آنجایی که من بودم هزاران خیمه بر پا بود آنجایی که من بودم شمیم یاس یاسین دشت را پر کرده بود اما گلاب اشک زهرا بود آنجایی که من بودم قـیام عـاشـقان راستقـامت بود عـاشورا قـیامـت آشکـارا بود آنجـایی که من بودم تـمـام سـورۀ ایـثـار و آیـات جـوانـمردی به هفتاد و دو معنا بود آنجایی که من بودم پیام روشن «اَلموت اَحلی مِن عسل» یعنی شهادت هم گوارا بود آنجایی که من بودم چرا آتش بگیرند از عطش گلهای داودی اگر بین دو دریا بود آنجایی که من بودم کسی از اسب میافتاد پشت نخلها، آری علم در دست سقا بود آنجایی که من بودم صدای بت شکستن در فضا پیچیده بود اما خـلـیلالله تـنهـا بود آنجـایی که من بـودم شعاع آفتاب از مشرق گودال سر میزد که ثـارالله پیـدا بود آنجـایی که من بـودم عـدالت زیر سـم اسبها پامـال شد، آری ستم در حد اعلا بود آنجایی که من بودم شدم محو نگاه عمهام زینب که در چشمش تمـام دشت زیـبا بود آنجایی که من بودم چرا آن روز تل زیـنـبـیه اوج عـزت شد که چشمانداز فردا بود آنجایی که من بودم چه گلهایی که زیر بوتههای خار پرپر شد مگر پاییز گلها بود آنجایی که من بودم؟ هلال ماه نو وقتی نمایان میشد از محمل فقط یک نیزه بالا بود آنجایی که من بودم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
داغِ تو روشن میکـند شـمعِ مـحـرم را در شعـلۀ غـم میکـشـاند جانِ عـالم را مـثـلِ پــدر مـیـراث دارِ کـربـلایـی تـو چون از مسیرِ کربلا آوردی این غم را قـلبی شکـسـته داری و لـبـریزِ از آهی بر گونهات داری کماکان اشکِ نم نم را درد است طفلِ چار ساله از سرِ بغضی در قلبِ کوچک جا دهد این حزنِ اعظم را کاری که با گل کرده دردِ کربلا، دیگر آسوده دیده بر تـنـش هر جـرعۀ سَم را آقـا! زیـاد از کـربـلایِ تـو نـوشـتـنـد و اما دریـغـا درد و غـمهـای مـجـسّـم را آن چشمهایت راویِ تصویرِ گودال است در سینهات جا دادهای این دردِ مبهم را پیش از تو بر جدت ملائک روضهها خواندند در عرش بر پا کردهاند این بزمِ ماتم را با خاطـراتِ درد میآیی ولی ای عشق با محـنتِ بـاران نـشُـسـتی آهِ زمـزم را دلـتـنگیِ پائـیز در جـانِ تو جـاری بود غیرِ تو کس باور ندارد بغضِ شبنم را صحـنِ خـرابت در نگـاهِ حـسـرتـم آقا! از خـونِ دشتِ کـربلا آورده مـرهم را گلدستههای صحنِ تو در چشمِ ما روشن گل کرده شعرِ کربلایت رنگِ پرچم را امشب سلامـم میرسـد خـاکِ بـقـیعِ تو تا از تو گیرد روضه و اشکِ محرم را!
: امتیاز
|